کوه، پابند گرانجانی است
آسمان در نابسامانی است
ریشهی نامردمی زنده است
زیر یک برف زمستانی است
فتنه را گفتید خوابیده؟
فتنه بیدار است، پنهانی است
هر که را شغلی است در عالم
شغل بعضیها مسلمانی است
از جوانمردان دوراناند
کارهاشان افتد و دانی است
عید آن مردم به غارت رفت
چشم این مردم به قربانی است
داغ آن مردم به دلها بود
داغ این مردم به پیشانی است
کِشت اگر اینگونه خواهد بود
حیف آن ابری که بارانی است
یک نفر امروز عاشق شد
کوچهمان امشب چراغانی است
شعر روی دست شاعر مُرد
درد از آنسانی که میدانی است
صحبت از قطع درختان بود
ابلهان گفتند: عرفانی است
لاجرم اصلاح ما مردم
کار استادان سلمانی است
لب فروبستن در این ایام
اولین شرط سخندانی است
یک نفر در زیر باران مُرد
کوچه اما غرق مهمانی است.
اثر: محمد کاظم کاظمی
با زبانی سوخته در وحشت کابوسها
قصه از خورشید میبافیم ما فانوسها
کورسویی از خدا مانده است و پنهان کردهایم
در شکاف دخمه ی این شهر دقیانوس ها
آفتابی نیست اما طبل نوبت میزنند
آسمان خواب است در بیداری ناقوسها
جاده آنک در هوار مه گم است اما هنوز
می دمند آوارگان بی جهت بر کوسها
پشت این رنگین کمان نور، حشر سایههاست
پرده بردارید از پای این طاووس ها
دست بردارید از ما آی عیسایان کذب
دردهای ما شمایید آی جالینوس ها!
انتخابت چیست حالا؟ ماهی کوچک بگو!
تنگ و این کابوس ها؟ دریا و اختاپوس ها؟
فاضل نظری
اثر: فاضل نظری
شاهرگهای زمین از داغ باران پر شده ست
آسمانا! کاسه ی صبر درختان پر شده ست
زندگی چون ساعت شماطه داره کهنه ای
از توقف ها و رفتن های یکسان پر شده ست
چای می نوشم که با غفلت فراموشت کنم
چای می نوشم ولی از اشک،فنجان پر شده ست
بس که گل هایم به گور دسته جمعی رفته اند
دیگر از گل های پرپر خاک گلدان پر شده ست
دوک نخ ریسی بیاور یوسف مصری ببر
شهر از بازار یوسف های ارزان پر شده ست
شهر گفتم!؟ شهر! آری شهر! شهر
از خیابان! از خیابان! از خیابان پر شده ست
اثر: فاضل نظری
آفتابت، که فروغ رخ « زرتشت » در آن گل کردست
آسمانت، که زخمخانه « حافظ » قدحی آوردست
کوهسارانت، که بر آن همت « فردوسی » پر گستردست
بوستانت، کز نسیم نفس « سعدی » جان پروردست
هم زبانان من اند
مردم خوب تو این دل به تو پرداختگان
سر و جان باختگان، غیر تو نشناختگان
پیش شمشیر بلا، قد برافراختگان، سینه سپر ساختگان
مهربانان من اند
نفسم را پر پرواز از توست
به دماوند تو سوگند که گر بگشایند
بندم از بند، ببینند که آواز از توست
همه اجزایم با مهر تو آمیخته است
همه ذراتم با جان تو آمیخته باد
خون پاکم که در آن عشق تو می جوشد و بس
تا تو آزاد بمانی به زمین ریخته باد
اثر: فریدون مشیری